اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)

كوچه های مدینه و بوی
زخمهای تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید

مرد سجاده ای كه درك نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را

تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافی ست

وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش
یاد طفل رباب می افتاد

من نمی دانم این كه خاكستر
چه به روز سر امام آورد
زیر زنجیر پیكر زردش
معجزه بود اگر دوام آورد

گیرم از دست كوفه راحت شد
سنگ طفلان شام را چه كند؟
گیرم از دست كوچه سنگ نخورد
مردم پشت بام را چه كند؟

تا كه این مرد قافله زنده ست
حرفی از طفل كاروان نزنید
پیش این مرد گریه، جانِ حسین
حرفی از چوب خیزران نزنید

علی اكبر لطیفیان

********************


در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
باید به زیر نور بزرگان جلوس کرد
در سایه، آفتاب، به دردی نمی خورد
از این به بعد مَعْطلِ این دل نمی شوم
این خانه ی خراب به دردی نمی خورد
از منظر نگاه شما جلوه دیدنی ست
عکس بدون قاب به دردی نمی خورد
جان مرا بگیر ولی گریه را نگیر
چشمه بدون آب به دردی نمی خورد

چشمی بده که قلب مرا زیر و رو کند
گریه مرا کنار تو با ابرو کند


ما را به جز هوای شما پر نمی دهند
ما را به جز برای شما سر نمی دهند
بال وَبالْ مانع اوج است پس اگر...
...بالم نمی دهند چه بهتر نمی دهند
گاهی کنار دلبریت جبر لازم است
دل را به اختیار به دلبر نمی دهند
جبریل هم به قبّه ی تو ره نیافته
معراج را به غیر پیمبر نمی دهند
آن جا که میل یار اسیری عاشق است
در بند می روند ولی سر نمی دهند
ایرانیان به هیچ بزرگ قبیله ای
جز خاندان فاطمه دختر نمی دهند

تا زنده ایم ترک ولایت نمی کنیم
با غیر آل فاطمه وصلت نمی کنیم


هر دیده ای به دیده ی گریان نمی رسد
فصل خزان به فصل بهاران نمی رسد
در بین گریه حاصل ما رشد می کند
باران بدون سیل به پایان نمی رسد
یک جا اگر تمامی خلقت گدا شود
نقصی به آستان کریمان نمی رسد
روزی ما کم است که مصحف نخوانده ایم
عیب از کریم نیست که مهمان نمی رسد
با دوری از صحیفه سجادیه قسم
علامه هم به معنی قرآن نمی رسد
بفرست سمت دشت غلام سیاه را
یک چند وقتی است که باران نمی رسد
کیسه به دوشی تو اگر کار هر شب است
این پینه های شانه به درمان نمی رسد

ما مستمند کیسه ی خیراتی توایم
ذاتاً فقیر آن کرم ذاتی توایم


آقای من! حریم تو از عرش برتر است
با این که خاکی است بهشت معطر است
عادت نموده ایم به این گنبدی که نیست
حیف از حریم تو که بدون کبوتر است
فرصت غنیمت است ابوحمزه ای بخوان
امشب برای پاکی این قوم بهتر است
با تربت حسین به «تسبیح» می رسیم
این تربت حسین عجب بنده پرور است
اول فدایی قدمت مادر تو بود
پس مادرت به تو ز همه با وفاتر است

تو یادگار فاطمه بودی برای او
حالا که شد فدای تو عالم فدای او


یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو
داری برای چند نفر گریه می کنی
وقتی که چشم هات می افتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه می کنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه می کنی
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به «قتل صبر» پدر گریه می کنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه می کنی؟!

با دیدن اسیر کجا می رود دلت؟!
با دیدن فقیر کجا می رود دلت؟!


علی اکبر لطیفیان

********************

من همان یا کریم دام شما
جبرئیل قدیم بام شما
صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما
صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدامِ شما؟
من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما
چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما

به شما ساحل کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند


پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد
به نفس های حضرت زهرا
حالمان خوب بود و بهتر شد
سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا منوّر شد
مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد
آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد

مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد


آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد
آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد
آمده بشكند قفس ها را
بال ما را به آسمان بدهد
با خودش نور مصحف آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد
به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد

ای مسیح! ای مسیر سبز نجات!
بر مناجات کردنت صلوات


ای مناجات ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا
ای که دریا کنار تو قطره
قطره با التفات تو دریا
نذر سجاده ی شبانه ی توست
چارمین رکعت نوافل ما
ای امام علیّ دوم من
ای امام چهارم دنیا
مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب، التماس دعا

از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید


مادر تو نگین حجب و حیاست
شرف الشمس سیدالشهداست
مایه ی آبروی ایران است
افتخار همیشه ام به شماست
از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده ی زهراست
یک سفر پیش ما نمی آیی؟
وطن مادری تو این جاست
تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست

تو در این سرزمین گل کاری
به خدا حق آب و گل داری


آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی
با ظرافت، خدای عزّوجل
بی نظیری که آفریده تویی
آن که با کَفّه ی تولایش
پای میزانمان کشیده تویی
شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایم قسم پدیده تویی
نخل های بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی

با دعای غلام تو دارد
آسمان مدینه می بارد


بی تو سجاده ای اگر هم بود
فرش رسوایی دو عالم بود
بی تو یا حرفی از بهشت نبود
یا اگر بود هم جهنم بود
خطبه های گلوی زخمی تو
انعكاس غروب ماتم بود
تو اگر خطبه ای نمی خواندی
خانه هامان بدون پرچم بود
تو اگر روضه ای نمی خواندی
سال ما سال بی محرّم بود

از تو داریم فصل ماتم را
ده شب گریه ی محرم را


احترام تو را سلام نبود
حق تو كوچه های شام نبود
حق آیینه ها شكستن نیست
گیرم این آینه امام نبود
هیچ جایی برای حال شما
بدتر از مجلس حرام نبود
گریه كردی صدا زدی «ای كاش...
هیچ سنگی به روی بام نبود
كاش مادر مرا نمی زایید
من امامم، خرابه جام نبود»

حرفِ ویرانه در میان آمد
دختر شاه، یادمان آمد


علی اکبر لطیفیان

********************

درد بسیار، مداوا گریه
 ارث جامانده زهرا گریه
 روزها ناله و شب ها گریه
 آب می خورد، ولی با گریه

 گریه بر آب وضویش می ریخت
 خون دل بر سر و رویش می ریخت


 گریه بر شاه شهیدان خوب است
 گریه بر کشته ی عریان خوب است
 گریه بر دامن طفلان خوب است
 گریه بر آن لب و دندان خوب است

 خواسته هر سحرش گریه کند
 در فراق پدرش گریه کند


 گریه بر ناله آن مادرها
 گریه بر گریه آن دخترها
 گریه بر غارت انگشترها
 گریه بر وا شدن معجرها

 رنگ مهتاب، زمینش می  زد
 دیدن آب، زمینش می زد


 گریه بر ناقه نشسته سخت است
 گریه با پیکر خسته سخت است
 گریه با بال شکسته سخت است
 گریه با گردن بسته سخت است

 گریه خوب است که هر شب باشد
 گریه بر چادر زینب باشد


 آن که را هست پیاده نکشید
 تشنه را بر لب باده نکشید
 طفل را این همه ساده نکشید
 ذبح را آب نداده........

 هیچ کس آب به گودال نبرد
 پدرم ذبح شد و آب نخورد


 آمد و دید تنی افتاده
 کشته بی کفنی افتاده
 شه بی پیرهنی افتاده
 پاره پاره بدنی افتاده

 همه پروانه و شمعش کردند
 بوریا آمد و جمعش کردند


 آمد و دید کنارش پر نیست
 بدن افتاده ولیکن، سر نیست
 چند انگشت، و انگشتر نیست
 این حسین است ولی دیگر نیست

 بس که با نیزه قلیلش کردند
 ذبح کردند قتیلش کردند


 علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)
[ 28 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)

دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را
در یک غروب سرخ بلای عدیده را

با ناله ام زمین زمان گریه می کتد
از مادر ارث برده ام این اشک دیده را

من با همین لبان خودم نیمه های شب
بوسه زدم گلوی بریده بریده را

یعقوبم و به دست خودم بین بوریا
چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را

یادم نمی رود که چگونه مقابلم
بستند دست عمه قامت خمیده را

یادم نمی رود سر شب لحظه فرار
فریادهای دختر گیسو کشیده را

هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها
دیدم شکاف حنجر و خون چکیده را

لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد
دیدم سپاه روی بدنها دویده را

یک تار موی عمه ما را کسی ندید
پوشانده بود نور حسین این حمیده را

بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی
خون کرده صحنه ای دل محنت کشیده را

دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش
طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را

قاسم نعمتی

***********************

بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد

او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد

صفحه به صفحه ادعیه های صحیفه اش
ناگفته های مرثیه بود و کتاب شد

عمری ز داغ روضه سخت تنور سوخت
ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد

عکس غروب روز دهم بین چشم او
با عکس آن هلال سر نیزه قاب شد

یادش نمیرود بدن بی سر حسین
یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد

رگهای روی حنجر زخمی گواه بود
در بردن سر پدر او شتاب شد

سینه زده برای تنش مثل بادها
وقتی که نوحه خوان تنش آفتاب شد

دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت
او روضه دار دائم طفل رباب شد

....خاک فلک به روی سرم که نوشته اند
با دست بسته وارد بزم شراب شد

محسن حنیفی

***********************


کاش اين غصه ها امان بدهند
به صدايم کمی دهان بدهند

تا غمم را بگويم امشب ، اگر
اشک ها فرصت بيان بدهند

چقدَر سخت می شود حس کرد
که سری را به اين و آن بدهند

در دلت هی تکان بيندازند
نيزه را دائماً تکان بدهند

غصه ات را زيادتر بکنند
عمه ات را به هم نشان بدهند

و برای نظاره ی اُسرا
مردم شهر را زمان بدهند

در کنار نماز قطعه شده
روی سجاده ها اذان بدهند

کودکان پا به پای مادر خود
زير اين بار ، امتحان بدهند

می توانی تصورش بکنی
صدقه دست کودکان بدهند؟

بايد امشب دوباره گريه کنم
کاش اين غصه ها امان بدهند

رضا ساریخانی



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)
[ 27 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)

آقا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟
هر وقت خورد بر لب خشک تو ؛ آب ،سوخت

آقا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟
در بین شعله های جهنم کتاب سوخت

پای تو را به ناقه ی رم کرده بست شمر
از کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوخت

در گیر و دار رد شدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت

رجاله ها بصورتتان سنگ میزدند
از طعنه های شهر دلت دلت بی حساب سوخت

برروی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سرب مذاب سوخت

دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟
دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت؟

یعقوب دل شکسته چهل سال آزگار
چشمت به یاد روضه بزم شراب سوخت

گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
 "بس کن رباب"عمه سادات دم گرفت 

سید پوریا هاشمی

***********************


مثل من هیچکس در این عالم؛ وسط شعله‌ها امام نشد
 در شروع امامتش چون من؛ این‌قَدَر دورش ازدحام نشد

لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت
 غیر زهرا به هیچ معصومی این‌قَدَر گرم احترام نشد

روضه از این شدیدتر هم هست: لحظه‌ای که حسین یاری خواست
 و علی بود اسم من اما... خواستم پا شوم ز جام، ... نشد

به لب تشنه‌ی علی‌اصغر، به لب تیز ذوالفقار قسم
 تا به امروز هیچ شمشیری؛ این‌قَدَر تشنه در نیام نشد

رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف، اما
 در سفر این‌قَدَر غُل و زنجیر؛ گردن  بنده و غلام نشد

تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه ! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
 مثل زینب کسی دلش این‌قدر؛ خون ز تکرار حرف لام نشد

آه! زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
 باز هم صد هزار مرتبه شکر اینکه با شمر هم‌کلام نشد

این چهل سال گریه‌ام شاید از همان روز اربعین باشد
 هر قدر عمّه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد

دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
 رنج‌ها دیده‌ام حسین ! اما؛ هیچ جایی شبیه شام نشد

چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
 نان و خرما حلال بود اما سنگ‌انداختن حرام نشد

غل و زنجیر و رشته  بر گردن، یک نفس  باده‌ی بلا را من
 سرکشیدم تمام، اما شکر !  سفر عشق ناتمام نشد

قاسم صرافان

***********************


سی سال و اندی میشود درتاب و در تب
سی سال و اندی میشود میسوزی هرشب
سی سال و اندی میشود می باری آقا
پای غزل مرثیه های عمه زینب

**

آهت دلیل بغض دل های تپنده ست
گفتی مرو بابا ، سنان تیغش برنده ست
چه گریه بازاری شده در خانه ی تو
کافی ست آقا روضه هایتان کشنده ست

**

بهتر نبيني گوشواره بين گوشي
بهتر همان كه تا ابد آبي ننوشي
اين ضجه آخر كار دستت ميدهد پس
بهتر همان كه پيرهن ديگر نپوشي

**

زل ميزني گاهي بسوي گاهواره
گاهي بسوي مشك آبي پاره پاره
بر سر مي اندازي عبا و آه از نو...
دق ميدهد آخر تو را يك شيرخواره

**

 بعد از قضایای ته گودال آقا
يادت مي آيد غارت اموال آقا
وقتي كه ياد عصر عاشورا مي افتي
حق داري آخر ميروي از حال آقا

**

لبخند شمر بی حیا یادت نرفته
سرهای روی نیزه ها یادت نرفته
شاید که از خاطر بری کرببلا را
اما دم دروازه را یادت نرفته

**

هرشب ز چشمان کبود لاله گفتی
از ارث آن بانوی هجده ساله گفتی
از آن شب بارانی کنج خرابه
از دردسرهای زن غساله گفتی

**

زخمی سال شصت و یک ! شيخ البكايي
با تک تک مرثیه هایم آشنایی
اي يادگار روز عاشورا همين بس
هفتاد و چندمین شهید کربلایی

 

علیرضا خاکساری



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)
[ 27 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)


علی زمانیان

بحر طویل

همین که آب می بیند وَ یا قصاب می بیند
و یاگهواره ای را بین پیچ و تاب می بیند
به پیش چشم هایش چندتا تصویر می آید
ز یک سو در بغل قنداقه، مردی پیر می آید
ز یک سو حرمله باتیر می آید...

جوان وقتی که می بیند به هر گوشه
می افتد یاد بابا و جگر گوشه

به یاد قد وبالای علی اکبر
و جسم اربا اربای علی اکبر
به یاد قاسمی که قامتش گردیده هم پای علی اکبر

و هی تصویر در تصویر می بیند
تمام نخل ها را تیر می بیند

که گویا راه افتاده و رفته از تن زخمی سقا سر در آورده
به طوری که تنش مثل کبوتر پر در آورده...
خودش رفته دلش در کربلا مانده
و ذهنش داخل گودال جا مانده
همان گودال که در آن دهان زخم ها بدجور وامانده
همان گودال که تاب از وجود خواهری برده
یکی از داخلش پیراهنی و یک نفر انگشتری برده
تنی را روی خاک آن رها کرده سری برده

خودش دیده که خون از جسم دنیا رفته در گودال
و دریا دستهایش زیر دریا رفته در گودال

هزار و نهصد و پنجاه تا یعنی
که تیر از تیر بالا رفته در گودال...

کمی هم آن طرف تر شهر شام و سنگ روی پشت بام و ازدحامش
بگویم از کدامش؟

به جان عمه ی سادات
نفرت دارم از دروازه ی ساعات
اگرچه قافله آنجا معطل شد
اگرچه روضه اش سنگین تر از تل شد

ولی من زود باید رد شوم، آخر
بدم می آید ازاین واژه های آستین پاره و معجر
نباید هی که دامن زد به این جریان!
نمی خواهم بگویم ناقه ی عریان

نمی خواهم که روضه شعله ور باشد
از اینکه هست دیگر بیشتر باشد
قرار روضه ی بعدی ما پنج صفرباشد...

*******************************

سید محمد میر هاشمی

می شکافد تیر غربت سینه ی سجاد را
زهر از غم می رهاند این دل ناشاد را

می گذارم بر زمین دیگر سلاح گریه را
می کشم با " یا حسینی " آخرین فریاد را

دیده ام بر خاک صحرا پیکر ابرار را
دیده ام بر نیزه ی اعدا سر اوتاد را

دیده ام در کربلا غم واژه ی توحید را
دیده ام در بین مقتل شادی صیاد را

هم زمان ناله ی غربت ، تبسم بر یتیم ؟!
جان به دل دادم به شام محنت این اضداد را

ناله ام احیا نماید خون ثارالله را
اشک من رسوا نماید دشمن شیاد را

باورم شد دردهای سینه سوز کوچه را
حس نمودم در اسارت غربت اجداد را

خارجی خواندم ، اسیرم کرد ، قصد جان نمود
با دو چشم خویش دیدم مرگ عدل و داد را

دیده ام در زیر پا اوراق قرآن ، دیده ام
پرچم زلف سر نیزه نشین در باد را

زهر برد از سینه تاب ، اما نبرد از خاطرم
کینه های قوم بدتر از ثمود و عاد را

گوشه ی ویرانه گم کردم ، نجستم تا کنون
گوهری که زیر دست و پای خصم افتاد را


*******************************

علی صالحی

ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من
هرگز ای كاش نمی زاد مرا مادر من

آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد
هرچه فكرش بكنی آمده عمری سر من

مگر اینكه تو فقط اشك مرا پاك كنی!
شدی ای زهر امید نفس آخر من

پای درد دل چشمان تر من بنشین
در حسینیه ی گرم جگر من بنشین

جگرم محفل روضه است ، كجایی ای زهر!
لخته هایش گل روضه است ، كجایی ای زهر!

مقتل مستند كرب و بلا را بشنو
مرثیه نامه ی مردان خدا را بشنو

كربلا ، ظهر دهم ، آخر حج ، قربان بود
عید قربان كه نه ، روز خوش سلاخان بود

میهمان آمد و دعوت به ستیزش كردند
خرد نه  ، تكه نه ، ای وای كه ریزش كردند

به روی خاك كشیدند دلاورها را
در هم آن روز شكستند برادرها را

پدران و پسران را كه به خون آغشتند
شعله سوزاند تن مادر و دخترها را

دیدم از دست علمدار علم افتاده
در عوض باد برافراشته معجرها را

چه بلای به سر قافله می آوردند
محض اطفال حرم سلسله می آوردند

خیمه ها را به چه وضعی همه غارت كردند
چه قدر بر حرم الله جسارت كردند

پنجه ها وا شد و بر حلقه ی موها پیچید
تازیانه چه قدر دور گلوها پیچید

آبله آمد و طاقت ز كف پاها رفت
گوشها پاره شد و هدیه ی باباها رفت

نه دگر چادر و پوشیه سر زن ها ماند
و نه پیراهن پاره شده ، بر تن ها ماند

نیزه می رفت ولی سنگ پران می آمد
شمر می رفت ولی اسب دوان می آمد

كوفه رفتیم كسی تیغ روی ما نكشید!
پشت سر در عوضش زخم زبان می آمد

وقت ردّ صدقه از جلوی آل رسول
در غل و جامعه جان بر لبمان می آمد

جلوی محمل زینب كه صدای قرآن
با طنین ملكوتی ز سنان می آمد...

...عمه فهمید شب قبل كجا بوده حسین
بسكه از جانب نیزه بوی نان می آمد

آه ، از شام چه گویم كه كسی كم نگذاشت
پی آزار حرم پیر و جوان می آمد

دیدم از دور میان گذر قوم یهود
سنگ در دست ، زنی ، با هیجان می آمد

گفتم از جای شلوغی نبرید و بردند
جمعیت خنده به لب رقص كنان می آمد

می كشاندند نوامیس علی را در شام
به همان كوچه كه هی چشم چران می آمد

كف بازار كجا ؟ دختر زهرا...ای داد...
بزم عیاش كجا ؟ زینب كبری...ای داد...

قصه ی مجلس اشرار بماند...كافی است
خیزران و دهن یار بماند...كافی است

قصه ی گوشه ی ویرانه بماند...كافی است
شب و جا ماندن دردانه بماند...كافی است

راحتم ساز و از این ضجر در آور ای زهر!
این چهل سال عزا را به سر آور ای زهر!


*******************************

محمود ژولیده


من یادگار دشت کربلایم
آزادۀ صحرای نینوایم

من عروه الوثقای شیعیانم
من چارمین مولای شیعیانم

من حجه اللهِ پس از حسینم
من شاهد اَسرار عالمینم

بیماریِ من حکمت الهی است
بر کربلا چشمان من گواهی است

یک نیم روزه صد بلا که دیده؟
هفتاد و دو کرب وبلا که دیده؟

من دیده ام گودال قتلگه را
چشمانِ بارانیِ خیمه گه را

من دیده ام شمشیرهای بریان
زیر گلو و نعش های عریان

چون اسبِ بی صاحب به خیمه آمد
تکثیر شد فریاد وامحمد

دیدم به خیمه غارت حرم را
در شعله آل بیت محترم را

وقتی هجوم کوفیان شد آغاز
پس اولین فرمان من شد ابراز

آغاز شد با غم امامت من
تصویر شد روز قیامت من

حکم فرار از خیمه را که دادم
با یک تهاجم بر زمین فتادم

سجاده از پایم چه بَد کشیدند
سیلی به طفلان بی عدد کشیدند

آندم که من آهی ز دل کشیدم
رأس پدر را روی نیزه دیدم

معجر به سرهای کشیده معجر
با آستین دادند پوششِ سر

چون بردگان دستان ما که بستند
سرهای ما را از جفا شکستند

باید بخون می دیدم آسمان را
بر گردنم زنجیر و ریسمان را

حرمت چو از آل علی دریدند
تا می توانستند سر بریدند

روز مرا شام سیاه دادند
ما را عبور از قتلگاه دادند

وقتی همه از کربلا گذشتیم
با خون به روی قبرها نوشتیم

این کُشته های آل مصطفایند
پرپر شده گلهای مرتضایند

من دیده ام بر عمه ام جسارت
با عمه هایم رفته ام اسارت

با تازیانه همسفر شدم من
از کعب نی خونین جگر شدم من

ما را میان شعله های کینه
از کربلا بردند تا مدینه

من دیده ام شامِ غم و بلا را
کردم اقامه هر کجا عزا را

صد جا دلم شد شعله ور ولیکن
شام بلا گردید قاتل من

از مجلس نامحرمان چه گویم
از تهمت بیگانگان چه گویم

چشمان هیزی سوی خواهرم شد
لفظ کنیزی ، خاک بر سرم شد

تا آخر عمرم چنین سُرودم
ایکاش که مادر نَزاده بودم

بس دیده ام درد و بلا خدایا
عمرم شده آه و نوا خدایا

آرام جانم گریه بر حسین است
این جان خسته هدیه بر حسین است



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)
[ 27 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)

کاش اين غصه ها امان بدهند
به صدايم کمی دهان بدهند

تا غمم را بگويم امشب ، اگر
اشک ها فرصت بيان بدهند

چقدَر سخت می شود حس کرد
که سری را به اين و آن بدهند

در دلت هی تکان بيندازند
نيزه را دائماً تکان بدهند

غصه ات را زيادتر بکنند
عمه ات را به هم نشان بدهند

و برای نظاره ی اُسرا
مردم شهر را زمان بدهند

در کنار نماز قطعه شده
روی سجاده ها اذان بدهند

کودکان پا به پای مادر خود
زير اين بار ، امتحان بدهند

می توانی تصورش بکنی
صدقه دست کودکان بدهند؟

بايد امشب دوباره گريه کنم
کاش اين غصه ها امان بدهند

رضا ساریخانی



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد (علیه السلام)
[ 15 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

     دانلود  سینه زنی امام سجاد (ع) به همراه سبک

لینک اول

لینک دوم

*****************************


      ز فرط گریه گرفته صدای تو بس کن
      خدا کند که بمیرم برای تو بس کن
      
      تمام ایل و تبارت فدای دین گشتند
      تمام ایل و تبارم فدای تو بس کن
      
      میان خانه ی خود هم حسینیه داری
      گرفته بوی مصیبت بنای تو بس کن
      
      چقدر گریه و ضجه؟ چقدر ندبه و آه ؟
      چه کرده بادل تو کربلای تو؟؟ بس کن
      
      چه آمده به سرت؟ این چه حالتی ست آقا؟
      نمور گشته دوباره عبای تو بس کن
      
      قتیل روضه و گریه به فکر زینب باش
      ببین چه کرده همین روضه های تو بس کن
      
      قبول شنیده ای آقا " عَلی عَلَی الدُنیا..."
      قبول زاده ی لیلا به جای تو...بس کن
      
      قبول دیده ای "اَلشِّمرُ جالِسُ..."آن روز
      قبول...قبول...بمیرم برای تو ، بس کن
      
      قبول... کرببلا آتشت زده اما...
      قبول رفته به غارت ردای تو بس کن
      
      قبول هرکسی آمد تورا به سخره گرفت
      کسی نداد به دستت عصای تو بس کن
      
      نگو که شد سپرت عمه ات میان حرم
      نگو که خورد زمین پیش پای تو بس کن
      
      قبول حرمله ی نانجیب عذابت داد
      گرفته است نفست لای لای تو بس کن
      
      بیا بسنده کن آقا به روضه ی کوفه
      نگو که شام شده شهر بلای تو بس کن
      
      تو را به مادر پهلو شکسته ات زهرا
      - زفرط گریه گرفته صدای تو- بس کن
      
      علیرضا خاکساری
      
      *********************
      
      
      آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
      آب می دید به یاد جگر سقا بود
      چشم هایش همه شب هیأت واویلا داشت
      تا نفس داشت فقط گریه کن بابا بود
      **
       زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
      گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
      خشک شد جُلگۀ لبهاش و با خشکی لب
      روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش
      **
      آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
      ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
      ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
      از روی شانۀ افتاده عبایش افتاد
      **
       وای از ریش سپیدش كه حنایی شده بود
      ناله اش گفتن اسمی سه هجایی شده بود
      دم مغرب افق شهر مدینه اما
      جهت قبله ی او كرب و بلایی شده بود
      **
       این هم از ماهیت نفس نفیس خاك است
      سر آقا به روی دامن خیس خاك است
      همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
      خاك سجاده و سجاد انیس خاك است
      **
       گاه آهسته فقط وای برادر می خواند
      لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر می خواند
      اشك می ریخت وَ هر آینه می گفت حسین
      تا دم مرگ فقط روضۀ حنجر می خواند
       **
      تلخی زهر به كامش عسل و قند آمد
      بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
      جلوی چشم ترش كرببلا ظاهر شد
      یا اَبِ یا اَبِ گفت و نفسش بند آمد
      
      سعید توفیقی
      
      ********************
      
      
      غمگین تر از پاییزم و ابر بهارم
      از من گرفته کربلا دار و ندارم
      
      ماندم تک و تنها در این شهر مدینه
      رفته است دیگر دلخوشی از روزگارم
      
      قلب زمین و آسمان ها تا قیامت
      می سوزد از این گریه یعقوب وارم
      
      خواب از دو چشم بی قرار من گرفته
      نیزه نشینی همه ایل و تبارم
      
      بزم شراب و خیزران ، اشک سکینه
      سی سال از این غصه ها شب زنده دارم
      
      سی سال این پیراهن خونی بابا
      برده تمام صبر قلب بی قرارم
      
      سوغاتی ویرانه دلگیر شام است
      لرزیدن در لحظه های احتضارم
      
      تنها به جرم گریه بر سالار زینب
      روزی بدون سایبان گردد مزارم
      
      محمد حسین رحیمیان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) مهدی وحیدی
[ 7 / 9 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

زهر اشکي شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند

آسمان تار شده و جرعه ي آبي اين زهر
پاره هاي جگر غرق بلا را سوزاند

سينه ام بود حسينييه ي غمهاي حسين
ياد آن خاطره ها بيت عزا را سوزاند

من نه در امروز که در کربلا جان دادم
از همان روز که آتش همه جا را سوزاند

با همان تير که در حنجره اي ترد و سفيد
تارهاي عطش آلود صدا را سوزاند

از همان لحظه که مي سوختم و مي ديدم
تازيانه همه ي پيکر ما را سوزاند

خيمه اي شعله ور افتاد زمين ناگاه
چادر دختري از جنس حيا را سوزاند

واي از آن بزم که در پيش اسيران حرم
خيزران هم لب هم طشت طلا را سوزاند

ديدم آتش ز سر بام به سرها مي ريخت
گيسوان به سر نيزه رها را سوزاند

حسن لطفي

*******************


آن کسي که همه اش گريه ي عاشورا بود
آب مي ديد به ياد جگر سقا بود
چشم هايش همه شب هيأت واويلا داشت
تا نفس داشت فقط گريه کن بابا بود

**

 زهر نوشيد وَ تب کرد محيط جگرش
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
خشک شد جُلگ? لبهاش و با خشکي لب
روضه مي خواند به ياد لب خشک پدرش

**

آن کسي که خود خورشيد به پايش افتاد
ناگهان رعشه بر اندام رسايش افتاد
ضعف شد چيره و زير بغلش خالي شد
از روي شان? افتاده عبايش افتاد

**

 واي از ريش سپيدش كه حنايي شده بود
ناله اش گفتن اسمي سه هجايي شده بود
دم مغرب افق شهر مدينه اما
جهت قبله ي او كرب و بلايي شده بود

**

 اين هم از ماهيت نفس نفيس خاك است
سر آقا به روي دامن خيس خاك است
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
خاك سجاده و سجاد انيس خاك است

**

 گاه آهسته فقط واي برادر مي خواند
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند
اشك مي ريخت وَ هر آينه مي گفت حسين
تا دم مرگ فقط روض? حنجر مي خواند

 **

تلخي زهر به كامش عسل و قند آمد
بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
جلوي چشم ترش كرببلا ظاهر شد
يا اَبِ يا اَبِ گفت و نفسش بند آمد 

سعيد توفيقي

*******************

غمگين تر از پاييزم و ابر بهارم
از من گرفته کربلا دار و ندارم 

ماندم تک و تنها در اين شهر مدينه
رفته است ديگر دلخوشي از روزگارم 

قلب زمين و آسمان ها تا قيامت
مي سوزد از اين گريه يعقوب وارم 

خواب از دو چشم بي قرار من گرفته
نيزه نشيني همه ايل و تبارم 

بزم شراب و خيزران ، اشک سکينه
سي سال از اين غصه ها شب زنده دارم 

سي سال اين پيراهن خوني بابا
برده تمام صبر قلب بي قرارم 

سوغاتي ويرانه دلگير شام است
لرزيدن در لحظه هاي احتضارم 

تنها به جرم گريه بر سالار زينب
روزي بدون سايبان گردد مزارم

محمد حسين رحيميان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) مهدی وحیدی
[ 24 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(ع)

          
      قسمت این بود بال و پر نزنی
      مرد بیمار خیمه ها باشی
      حکمت این بود روی نی نروی
      راوی رنج نینوا باشی

      **
      چقدر گریه کردی آقاجان
      مژه هایت به زحمت افتادند
      قمری قطعه قطعه را دیدی
      ناله هایت به لکنت افتادند

      **
      سربریدند پیش چشمانت
      دشتی از لاله و اقاقی را
      پس گرفتید از یزید آخر
      علم با شکوه ساقی را !؟

      **
      کربلا خاطرات تلخی داشت
      ساربان را نمی بری از یاد
      تا قیام ِ قیامت آقاجان
      خیزران را نمی بری از یاد

      **
      خون این باغ، گردن ِ پاییز
      یاس همرنگ ارغوان می شد
      چه خبر بود دور ِ طشت طلا
      عمه ات داشت نصف ِ جان می شد

      **
       کاش مادر تو را نمی زایید!
      گله از دست ِ زندگی داری
      دیدن آب ، آتشت می زد
      دل خونی ز تشنگی داری

      **
      تا نگاهت به دشنه ای می خورد
      جگرت درد می گرفت آقا
      تا جوانی رشید می دیدی
      کمرت درد می گرفت آقا

      **
      جمل شام پیش ِ رویت بود
      خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
      «السلام علیک یا عطشان»
      ذکر لبهای روضه دارت بود

      **
      پدرت خواند از سر نیزه
      تا ببینند اهل قرآنی اید
      عاقبت کاخ شام ثابت کرد
      که شما مردمی مسلمانی اید

      **
      سوخت عمامه ات، بمیرم من
      سوختن ارث ِ مادری شماست
      گرچه در بندی از تو می ترسند
      علتش خوی ِ حیدری شماست

      **
      خون خورشید در رگت جاری
      از بنی هاشمی، یلی هستی
      دستهای تو را به هم بستند
      هرچه باشد توهم علی هستی

      **
      کاش می مُردم و نمی خواندم
      سر بازارها تو را بردند
      نیزه داران عبای دوشت را
      جای سوغات کربلا بردند
      
      وحید قاسمی
       
      ********************
   
    
         
      با سوز قلب پاره پاره گریه می کردی
       با چشم های پر ستاره گریه می کردی
      
       دل های نزدیکانتان که جای خود دارد
       که آب می شد سنگ خاره، گریه می کردی
      
       در وقت تجدید وضو تا آخر عمرت
       تا آب می دیدی دوباره گریه می کردی
      
       با یاد اکبر، تا که می آمد به گوش تو
       بانگ اذان از هر مناره گریه می کردی
      
       در کوچه و بازار می دیدی اگر بین
       آغوش مادر شیرخواره گریه می کردی
      
       در خواب اگر می رفت پیشت طفل سیرابی
       با هر تکان گاهواره گریه می کردی
      
       جایی که ننوشته است اما خوب می دانم
       با دیدن هر گوشواره گریه می کردی
      
      محمد رسولی
     
       
      ********************
       
           
      كوچه هاي مدينه و بوي
      زخمهاي تني كه مي آيد
      چشم هاي سپيد يعقوب و
      بوي پيراهني كه مي آيد

      **
      مرد سجاده اي كه درك نكرد
      هيچ كس آيه ي مقامش را
      در هياهوي شهر كوفه نداد
      هيچ كس پاسخ سلامش را

      **
      تا عزاداريش شروع شود
      ديدن شيرخواره اي كافيست
      تا صدايش به گوش ما برسد
      ديدن گوشواره اي كافيست

      **
      وقت افطار كردنش هر شب
      تا كه چشمش به آب مي افتاد
      تشنگي ضريح لبهايش
      ياد طفل رباب مي افتاد

      **
      من نميدانم اينكه خاكستر
      چه به روز سر امام آورد
      زير زنجير پيكر زردش
      معجزه بود اگر دوام آورد

      **
      گيرم از دست كوفه راحت شد
      سنگ طفلان شام را چه كند؟
      گيرم از دست كوچه سنگ نخورد
      مردم پشت بام را چه كند؟

      **
      تا كه اين مرد قافله زنده ست
      حرفي از طفل كاروان نزنيد
      پيش اين مرد گريه ، جانِ حسين
      حرفي از چوب خيزران نزنيد

     
      علي اكبر لطيفيان
    
       
      *********************
       
             
      دلسوخته،شبيه دل خيمه ها شده
      مانند پاره پيروهني نخ نما شده
      
      دارم هنوز بر سرم عمامه اي که سوخت
      بغض گلوي سوخته ام بي صدا شده
      
      دارم به روي گردن خود دست مي کشم
      ديدم که زخم کهنه ي سر بسته وا شده
      
      با ياد شام سينه ي من تير مي کشد
      اين سينه زخم خورده ي آن کوچه ها شده
      
      واي از کمان و حرمله و نيش خند او
      واي از رباب و اصغر از ني رها شده
      
      ديدم طناب دور گلوي رقيه را
      زنجير داغ مرحم يک زخم پا شده
      
      مانند خواهرم کمرم درد مي کند
      گويي که مهره ي کمرم جابه جا شده
      
      مسعود اصلانی
       
      *********************
       
            
      روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
      زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
      
      هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
      وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی
      
      مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا
      انگار از وجود خودت سیر می شدی
      
      دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی
      در چشم خیس قافله تکثیر می شدی
      
      حالا سوار ناقه ی عریان، قدم، قدم
      با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی
      
      مسعود یوسف پور
    
       
      ********************

        
       
      داغی نشانده بر جگرت ،  یاد کربلا
      خون میرود ز چشم ترت ، یاد کربلا
      
      زینب ، سکینه ، گریه و طفل رباب و آب
      می آورند در نظرت ، یاد کربلا
      
      با زخمی از تسلَی ِ زنجیر ِ سلسله
      مانده به روی بال و پرت ، یاد کربلا
      
      با خطبه های بی بدلت زنده کرده ای
      در لحظه لحظـۀ  سفرت ، یاد کربلا
      
      از قتل صبر روضه بخوان ای امام صبر
      با سوز ِ آه شعله ورت ، یاد کربلا
      
      از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها
      از خنجر و سر پدرت ، یاد کربلا
      
      از لحظه ای که غارت خیمه شروع شد
      آتش گرفت دور و برت ، یاد کربلا
      
      تا صبح حشر ضامن این دین و پرچم است
      یاد محرم و صفرت ، یاد کربلا
      
      این جلوه های اشک ِ عزا در صحیفه است
      یاد خدا ، شب و سحرت ، یاد کربلا
      
      محمد رضا رضائی

 ********************

     
      درد بسیار ، مداوا گریه
      ارث جامانده زهرا گریه
      روزها ناله و شبها گریه
      آب میخورد ، ولی با گریه
      
      گریه بر آب وضویش میریخت
      خون دل بر سر و رویش میریخت
      
      گریه بر شاه شهیدان خوب است
      گریه بر کشته ی عریان خوب است
      گریه بر دامن طفلان خوب است
      گریه بر آن لب و دندان خوب است
      
      خواسته هر سحرش گریه کند
      در فراق پدرش گریه کند
      
      گریه بر ناله آن مادرها
      گریه بر گریه آن دخترها
      گریه بر غارت انگشترها
      گریه بر واشدن معجرها
      
      رنگ مهتاب ، زمینش میزد
      دیدن آب ، زمینش میزد
      
      گریه بر ناقه نشسته سخت است
      گریه با پیکر خسته سخت است
      گریه با بال شکسته سخت است
      گریه با گردن بسته سخت است
      
      گریه خوب است که هر شب باشد
      گریه بر چادر زینب باشد
      
      آنکه را هست پیاده نکُشید
      تشنه را بر لب باده نکُشید
      طفل را اینهمه ساده نکُشید
      ذبح را آب نداده نکُشید
      
      هیچکس آب به گودال نبرد
      پدرم ذبح شد و آب نخورد
      
      آمد و دید تنی افتاده
      کشته بی کفنی افتاده
      شه بی پیرهنی افتاده
      پاره پاره بدنی افتاده
      
      همه پروانه و شمعش کردند
      بوریا آمد و جمعش کردند
      
      آمد و دید کنارش پر نیست
      بدن افتاده ولیکن ، سر نیست
      چند انگشت ، و انگشتر نیست
      این حسین است ولی دیگر نیست
      
      بسکه با نیزه قلیلش کردند
      ذبح کردن قتیلش کردند
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(ع)
[ 23 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود

گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود

لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌ تو آن خیمه زندان من بود

کاش می‌شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم

کاش تقدیرم از من نمی‌خواست
تا که در خیمه بیمار باشم

ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را

ماندم و از زمین جمع کردم
پاره‌های تن اکبرت را

ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل

ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل

ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم

ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم

گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است

یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است

پیش چشمم تو را سر بریدند
 دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

 بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب‌الفلق» بود

افشین علاء



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 20 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)

بحر طويل در شهادت امام سجاد(عليه السلام)
شهر شام و ملاء عام و کف و خنده و دشنام و گروهی به لب بام و به رخ ننگ و به کف سنگ و به تن جامه گلرنگ گرفتند، ره آل‌علی تنگ، تو گویی همه دارند سرجنگ، هم‌آواز و هم‌آهنگ، شده دشمن دادار، پر از کینه پیغمبر مختار و علی- حیدرکرار، به آزار دلِ عترت اطهار، همه عید گرفتند به قتل پسر فاطمه آن سیّد ابرار، شده شهر چراغانی و مردم همه در رقص و غزلخوانی و شادی که ببینند سرنیزه سر پاک امام شهدا را.

درِ دروازه ساعات خبر بود، خبر بود که بر نیزه یکی مهر فروزنده و هفتاد قمر بود به روی همه از ضربت سنگ و دم شمشیر اثر بود، چه سرهای غریبی که روان بر رُخشان اشک بصر بود، سر یوسف زهرا، سر عباس دلاور، سر قاسم، سر اکبر، سر عون و سر جعفر، سر عبدالله و اصغر، سر زیبای بنی‌هاشم و انصار، سر مسلم و جون و وهب و عابس و ضرغامه و یحیا و زهیر و دگر انصار که هر سر به سر نیزه همان وجه خدا بود، چو پروانه در اطراف امام شهدا بود به لب داشت همی ذکر خدا را. 

در اطراف، سر خون خدا، خیل رسل یکسره در ولوله بودند زن و مرد، همه گرم کف و هلهله بودند نوامیس خدا یکسره در سلسله بودند، فقط مرد همه آینه حسن خدای ازلی بود، غبارش به رخ و چهره او مشعل انوار جلی بود، علی ابن حسین ابن علی بود به گردن عوض شاخه گل حلقه غل داشت بپا داشت یکی چکمه گلگون نه، مگو چکمه گلگون و بگو پرده‌ای از خون، ز جراحات غل جامعه و بر سرش از سنگ نشان بود، لبش ذکر خدا داشت و چشمش به رخ یوسف زهرا نگران بود که می‌دید در آن سر، گل رخسار رسول دو سرا را.

در آن هجمه جمعیّت و آن مرحله، گردید روان سهل، به سویش به ادب داد سلامش که در آن سلسله می‌دید بلندای مقامش، الفِ قامت او، دال شده نزد امامش، پس از آن عرض نمود ای گهرِ دُرج ولایت، مه افلاک هدایت، همه عالم به فدایت، منم آن سهل که از زُمره انصار رسولم، که پر از دوستی عترت زهرای بتولم، چه شود گر کنی از لطف قبولم که دل مادرتان، فاطمه، را شاد کنم بر پسر فاطمه امداد کنم، گفت به پاسخ شه ابرار، که ای آمده بر آل علی یار، اگر هست تو را درهم و دینار، بده زود به این کافر غدّار، که بر نیزه او هست سر یوسف زهرا شود از دور و بر دخت علی دور، که این قوم ستمکار، تماشا نکنند عمه ما را.

کوچه‌ها بود پر از هجمه جمعیّت و وجد و شعف و عشرت و نه بین زنان عفت و مردان شده دور از شرف و غیرت و بر لب همه تبریک، بسی جامه نو در بر و لبخندزنان با سر ریحانه پیغمبر اسلام رسیدند، به یک کوچه که این کوچه‌ همه قوم یهودند، همه دشمن پیغمبر آل علی و فاطمه بودند در آن لحظه ندا داد، منادی که ایا قوم یهود! آمده هنگامه شادی، سر فرزند علی بر سر نی، سنگ ستم دست شما، هر چه توانید، بگویید، بخندید و برقصید، بریزید به فرق سر زینب، همه خاکستر و آرید کنون یاد خود از خیبر و گیرید همه داد خود از حیدر و فرمان ز یزید آمده مأمور به آزار بنی فاطمه کرده است شما را.

یهودان ستم‌پیشه چو این حکم شنیدند، گروهی به لب بام نشستند و گروهی به سوی کوچه دویدند همه عربده مستانه کشیدند، سر یوسف زهرا به سر نیزه چو دیدند، ره جنگ گرفتند و به اولاد نبی کار بسی تنگ گرفتند، به دل، ننگ گرفتند، به کف چنگ گرفتند، زنان از لب بام آتش و خاکستر و خاشاک فشاندند به دشنام همه آتش بغض جگر خویش نشاندند، «ترانه» عوض «مرثیه» خواندند خدا را بگذارید، بگویم، که یهودیه‌ای از بام نگاهش به سر نور دل فاطمه افتاد که لب‌هاش به هم می‌خورَد و ذکر خدا گوید و بگْرفت یکی سنگ چنان بر لب فرزند رسول دو سرا زد که سر از نیزه بیفتاد زمین، ریخت به هم ارض و سما را.

چه بگویم چه شده این‌همه من سنگدل و نوکر بی‌شرم و حیایم چه کنم؟ شعله جان است به نایم عجبا آه که انگار همان پشت در قصر یزیدم، نگهم مانده به ده تن که به یک‌سلسله بستند و همه حرمتشان را بشکستند و بوَد یک سرِ آن سلسله بر بازوی زینب، سر دیگر، گرهش بسته به دست پسر خون خدا، حضرت سجاد، همه چشم گشودند، مگر کودکی از پای بیفتد به سرش از ره بیداد، بریزند و به کعب نی و سیلی بزنندش، نکند کس ز ره مهر بلندش.... چه بگویم؟ چه کنم؟ دست خودم نیست، خدا عفو کند


غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)

از امام سؤال كردند به شما كجا خيلي سخت گذشت،
امام فرمودند : الشام ، الشام ، الشام.

(سوگنامه آل محمد، ص408؛ ناسخ التواريخ، ص304)

 
ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام
تا ياد غربت مي‌کند:
الشام الشام

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را
يک جا روايت مي‌کند:  الشام الشام

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته
از چه حکايت مي‌کند:  الشام الشام

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي
ياد اسارت مي‌کند:  الشام الشام

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي
عرض ارادت مي‌کند:  الشام الشام

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري
ابراز غيرت مي‌کند:  الشام الشام

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد
تجديد بيعت مي‌کند:  الشام الشام

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را
هر دم تلاوت مي‌کند:  الشام الشام

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش
بي صبر و طاقت مي‌کند:  الشام الشام

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدايت مي‌کند:  الشام الشام

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس
چوبي جسارت مي‌کند:  الشام الشام

کنج تنوري حنجري آتش گرفته
ذکر مصيبت مي‌کند:  الشام الشام

شاعر:؟؟؟؟



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)

آفتاب لب بامم، پدرِ گریه منم
علی اوسطم و پیر عزا و مَحنم

قسمت این بود كه با گریه شوم هم بیعت
یادگاریِ غریبِ پدری بی كفنم

آب شد پیكر من از غم دروازه شام
ردی از سلسله ها هست به روی بدنم

یوسفی بودم و از حادثه یعقوب شدم
پسر خسته دل كشته بی پیرهنم

ابكی ابكی لحسین بن علی العطشان
شهرۀ شهر شده گریه دشمن شكنم

كاش در لحظه دفن پدرم می مردم
آن كه بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم

شیرم از حیله روباه ندارم باكی
من كه دل گرم به خون خواهی ابن الحسنم

قبله گریه كنان همه عالم هستم
آخرین غصه جان سوز محرم هستم

رمقی نیست در این پای پر از آبله ام
بی قیام است چو زینب همه شب نافله ام

كمرم را غم شش ماهه برادر تا كرد
کشته ام كشته تیر سه پر حرمله ام

ای پدر دل ز فراق تو به جان آمده است
مثل زهرای حرم خسته ازین فاصله ام

تا به كی زار زدن یاد تن نحر شده؟
شاهد سوخته سوختن قافله ام

آتش از این تن بیمار خجالت نكشید
هم تنم سوخت وَ هم این دل پر از گله ام

در چهل روز فقط خوردن خون كارم بود
شد شكسته همه شب حرمتم و نافله ام

اربعینی به دلم غربت و غم نازل شد
من حسینی شدم و عمه ابوفاضل شد

محمد حسین رحیمیان



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)


دل سوخته، شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیرهنی نخ نما شده

دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده

 دارم به روی گردن خود دست می کشم
دیدم که زخم کهنه سر بسته وا شده

با یاد شام سینه من تیر می کشد
این سینه زخم خورده آن کوچه ها شده

وای از کمان و حرمله و نیش خند او
وای از رباب و اصغرِ از نی رها شده

دیدم طنابِ دورِ گلوی رقیه را
زنجیر داغ، مرحم یک زخم پا شده

مانند خواهرم کمرم درد می کند
گویی که مهره کمرم جا به جا شده

مسعود اصلانی



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)

گرچه بیمارم و حالم ز دلم زار ترست
ولی از پیکر من چشم تو بیمار ترست

درد و غم با من و دل هست وفادار، اما
با تن من غل و زنجیر وفادار ترست

مهر بی مهر شده با من و می تابد سخت
آسمان، سخت ز بیمار تو تب دار ترست

گرچه دشوار بود راس تو دیدن بر نی
دیدن قاتل خون خوار تو دشوار ترست

آیه ی کهف، سزاوار لب پاک بود
ولی از پاک لبان تو سزاوار ترست

همه هستند فداکار در این راه اما
از میان اسرا عمه فداکار ترست

لاله ای نیست در این دشت که بی داغ بود
ولی از چهر تو این داغ  پدیدار ترست

شاعر:؟؟؟



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)


دریا به دیده ی تر من گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من گریه می کند

سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازه ی سر من گریه می کند

از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند

ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می گند

وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند

رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند

ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند

زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند

حاج غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 19 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شهادت امام سجاد(علیه السلام)

  
    وحید قاسمی

      قسمت این بود بال و پر نزنی
      مرد بیمار خیمه ها باشی
      حکمت این بود روی نی نروی
      راوی رنج نینوا باشی

      **

      چقدر گریه کردی آقاجان
      مژه هایت به زحمت افتادند
      قمری قطعه قطعه را دیدی
      ناله هایت به لکنت افتادند

      **

      سربریدند پیش چشمانت
      دشتی از لاله و اقاقی را
      پس گرفتید از یزید آخر
      علم با شکوه ساقی را !؟

      **

      کربلا خاطرات تلخی داشت
      ساربان را نمی بری از یاد
      تا قیام ِ قیامت آقاجان
      خیزران را نمی بری از یاد

      **

      خون این باغ، گردن ِ پاییز
      یاس همرنگ ارغوان می شد
      چه خبر بود دور ِ طشت طلا
      عمه ات داشت نصف ِ جان می شد

      **

       کاش مادر تو را نمی زایید!
      گله از دست ِ زندگی داری
      دیدن آب ، آتشت می زد
      دل خونی ز تشنگی داری

      **
      تا نگاهت به دشنه ای می خورد
      جگرت درد می گرفت آقا
      تا جوانی رشید می دیدی
      کمرت درد می گرفت آقا

      ** 

      جمل شام پیش ِ رویت بود
      خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
      «السلام علیک یا عطشان»
      ذکر لبهای روضه دارت بود

      **

      پدرت خواند از سر نیزه
      تا ببینند اهل قرآنی اید
      عاقبت کاخ شام ثابت کرد
      که شما مردمی مسلمانی اید

      **

      سوخت عمامه ات، بمیرم من
      سوختن ارث ِ مادری شماست
      گرچه در بندی از تو می ترسند
      علتش خوی ِ حیدری شماست

      **

      خون خورشید در رگت جاری
      از بنی هاشمی، یلی هستی
      دستهای تو را به هم بستند
      هرچه باشد توهم علی هستی

      **

      کاش می مُردم و نمی خواندم
      سر بازارها تو را بردند
      نیزه داران عبای دوشت را
      جای سوغات کربلا بردند


***********************
      
      علی اکبر لطیفیان

      كوچه هاي مدينه و بوي
      زخمهاي تني كه مي آيد
      چشم هاي سپيد يعقوب و
      بوي پيراهني كه مي آيد

      **
      مرد سجاده اي كه درك نكرد
      هيچ كس آيه ي مقامش را
      در هياهوي شهر كوفه نداد
      هيچ كس پاسخ سلامش را

      **
      تا عزاداريش شروع شود
      ديدن شيرخواره اي كافيست
      تا صدايش به گوش ما برسد
      ديدن گوشواره اي كافيست

      **
      وقت افطار كردنش هر شب
      تا كه چشمش به آب مي افتاد
      تشنگي ضريح لبهايش
      ياد طفل رباب مي افتاد

      **
      من نميدانم اينكه خاكستر
      چه به روز سر امام آورد
      زير زنجير پيكر زردش
      معجزه بود اگر دوام آورد

      **
      گيرم از دست كوفه راحت شد
      سنگ طفلان شام را چه كند؟
      گيرم از دست كوچه سنگ نخورد
      مردم پشت بام را چه كند؟

      **
      تا كه اين مرد قافله زنده ست
      حرفي از طفل كاروان نزنيد
      پيش اين مرد گريه ، جانِ حسين
      حرفي از چوب خيزران نزنيد

***********************
      
         
      دلسوخته،شبيه دل خيمه ها شده
      مانند پاره پيروهني نخ نما شده
      
      دارم هنوز بر سرم عمامه اي که سوخت
      بغض گلوي سوخته ام بي صدا شده
      
      دارم به روي گردن خود دست مي کشم
      ديدم که زخم کهنه ي سر بسته وا شده
      
      با ياد شام سينه ي من تير مي کشد
      اين سينه زخم خورده ي آن کوچه ها شده
      
      واي از کمان و حرمله و نيش خند او
      واي از رباب و اصغر از ني رها شده
      
      ديدم طناب دور گلوي رقيه را
      زنجير داغ مرحم يک زخم پا شده
      
      مانند خواهرم کمرم درد مي کند
      گويي که مهره ي کمرم جابه جا شده

***********************

      
      مسعود یوسف پور
 
      روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
      زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
      
      هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
      وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی
      
      مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا
      انگار از وجود خودت سیر می شدی
      
      دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی
      در چشم خیس قافله تکثیر می شدی
      
      حالا سوار ناقه ی عریان، قدم، قدم
      با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی

***********************
      
       محمد رضا رضایی

      داغی نشانده بر جگرت ،  یاد کربلا
      خون میرود ز چشم ترت ، یاد کربلا
      
      زینب ، سکینه ، گریه و طفل رباب و آب
      می آورند در نظرت ، یاد کربلا
      
      با زخمی از تسلَی ِ زنجیر ِ سلسله
      مانده به روی بال و پرت ، یاد کربلا
      
      با خطبه های بی بدلت زنده کرده ای
      در لحظه لحظـۀ  سفرت ، یاد کربلا
      
      از قتل صبر روضه بخوان ای امام صبر
      با سوز ِ آه شعله ورت ، یاد کربلا
      
      از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها
      از خنجر و سر پدرت ، یاد کربلا
      
      از لحظه ای که غارت خیمه شروع شد
      آتش گرفت دور و برت ، یاد کربلا
      
      تا صبح حشر ضامن این دین و پرچم است
      یاد محرم و صفرت ، یاد کربلا
      
      این جلوه های اشک ِ عزا در صحیفه است
      یاد خدا ، شب و سحرت ، یاد کربلا

***********************

      نجمه پور ملکی
    
       بیمار دشت کرب و بلا با اجازه ات
      رفتم سراغ شعر شما با اجاز ه ات
      
      حالا که تو جزء بکائین عالمی
      من هم شدم ز اهل بکا با اجازه ات
      
      گفتم کمی حال و هوایم عوض شود
      رفتم سراغ طشت طلا با اجازه ات
      
      رفتم میان خیمه ارباب و با سلام
      گفتم که ای خون خدا... با اجازه ات
      
      دست تو هم بسته به زنجیر و خوانده ام
      امشب تو را شیر خدا با اجازه ات
      
      دیدم چه قدر کرب و بلایی عجیب بود
      چون فاطمه بستر آقا غریب بود
      
      چه بستری که بوی عبادت گرفته بود
      بیمار ما درد شهادت گرفته بود
      
      در خیمه دیده بود که اکبر شهید شد
      با گریه سر به زانوی حسرت گرفته بود
      
      می خواست تا یاری خون خدا کند
      بیماری اش دو مرتبه قوت گرفته بود
      
      آمد کشان کشان ز حرم سمت قتلگاه
      آخر دلش هوای تلاوت گرفته بود
      
      بر روی نیزه ها سر ببریده را که دید
      روح از تنش اراده رحلت گرفته بود
      
      زینب رسید و جان دوباره به سینه داد
      با آیه های صبر، دلش را سکینه داد  
      
      باید شما بمانی و راوی غم شوی
      از غربت امام زمانِ تو خم شوی
      
      باید شما بمانی و در کوچه های شام
      با خواهران کوچکتان هم قدم شوی
      
      باید شما بعد ابالفضلِ این حرم
      یک اربعین صاحب مشک و علم شوی
      
      وقت هجوم خیمه، تو سینه سپر کنی
      اذن فرار داده و مدد حرم شوی
      
      با خطبه های شام خودت هم چو فاطمه
      طوفان ویران گر کاخ ستم شوی
      
      در قالب دعا امامت به پا کنی
      با روضه های آب ، قیامت به پا کنی
      
      کارم به شعر شام تو افتاده وای من
      از جمله ام سلام تو افتاده وای من
      
      رفتی رکاب عمه بگیری ولی نشد
      از ناقه اش؟ زمام تو افتاده وای من
      
      ماندم چگونه چشم تو بیرون خیمه گاه
      بر پیکر امام تو افتاده وای من
      
      در بین خطبه های تو با خندهٔ یزید
      گر وقفه در کلام تو افتاده وای من
      
      چیزی ز انقلاب عظیم تو کم نکرد
      جز خیزران، قامت سرو تو خم نکرد
      
      وقتش شده که خطبه بخوانی برای ما
      آقا بگو منم پسر زمزم و صفا
      
      بر منبر رسول خدا بین اهل شام
      روضه بخوان ز کشته عطشان کربلا
      
      یک اربعین شانه و بازوی خسته ات
      خاکم به سر بسته به بازوی عمه ها
      
      از نیزه دار رأس بریده برو بخواه
      بازی نکن برابر چشم زنان ما
       
      قلبم اگر گرفت، فقط کار امشب است
      امشب دوباره گریهٔ من مال زینب است

***********************

 

      
      باز گریان غم هم نفسی باید شد
      زائر مرغ غریب قفسی باید شد
      باز یک عده جفا ، زخم روی زخم زدند
      از قضا باز عزادار کسی باید شد

      **
      باید امشب همه از شوق پر و بال شویم
      تا عزادار عزادار چهل سال شویم
      کاسه ای اشک بگیریم روی دست وَ بعد
      راهی روضه ی پیغمبر گودال شویم

      **
      آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
      آب می دید به یاد جگر سقا بود
      چشمایش همه شب هیأت واویلا داشت
      تا نفس داشت فقط گریه کن بابا بود

      **
      زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
      گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
      خشک شد جُلگه ی لبهاش و با خشکی لب
      روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش

      **
      آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
      ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
      ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
      از روی شانه ی افتاده عبایش افتاد

      **
      واي از ريش سپيدش كه حنايي شده بود
      ناله اش گفتن اسمي سه هجايي شده بود
      دم مغرب افق شهر مدينه اما
      جهت قبله ي او كرب و بلايي شده بود

      **
      اين هم از ماهيت نفس نفيس خاك است
      سر آقا به روي دامن خيس خاك است
      همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
      خاك سجاده و سجاد انيس خاك است

      **
      گاه آهسته فقط واي برادر مي خواند
      لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند
      اشك مي ريخت وَ هر آينه مي گفت حسين
      تا دم مرگ فقط روضه ي حنجر مي خواند

      **
      تلخي زهر به كامش عسل و قند آمد
      بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
      جلوي چشم ترش كرببلا ظاهر شد
      يا اَبِ يا اَبِ گفت و نفسش بند آمد
      
      سعيد توفيقي
      
      ******************
      
    
      
      یعقوب کربلا چه قدر گریه میکنی
      از صبح زود تا به سحر گریه میکنی
      
      یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
      داری برای چند نفر گریه میکنی
      
      وقتی که چشمهات می افتد به معجری
      حق داری ای عزیز اگر گریه میکنی
      
      این طفل را به جان خودت اب داده اند
      دیگر چرا میان گذر گریه میکنی
      
      از صبح تا غروب فقط نیزه میزدند
      داری به قتل صبر پدر گریه میکنی
      
      چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
      یعقوب کربلا چقدر گریه میکنی
      
      بادیدن اسیر کجا میرود دلت
      بادیدن فقیر کجا میرود دلت
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
     
      
      ای جلوه ی آیات خدا  حضرت سجاد
      وی قافله سالار سخن خانه ات آباد
      
      شمشیر دعای تو بریده ست سر شرک
      تا بوده چنان بوده و تا هست چنین باد
      
      انگار نسیمی تو، رها در نفس شهر
      «قد قامت»ِ تو شوکت صد قامت شمشاد
      
      در بغضِ تو صد مرثیه ی تلخ و جگرسوز
      در نطق دلاویز تو صد پنجره فریاد
      
      با اینهمه ای مرد چه تنها و غریبی
      بی گنبد و بی بقعه و بی پنجره فولاد
      
      ابراهیم قبله آرباطان
      
      ******************
      
     
      
       كاش ما هم كبوترت بوديم
       آستان بوس محضرت بوديم
      
       كاش با بال هاي خاكي مان
       لااقل سايه گسترت بوديم
      
       كاش ما هم به درد مي خورديم
       فرش قبر مطهرت بوديم
      
       كاش مي سوختيم از اين غربت
       شمع بالاي بسترت بوديم
      
       كاش مي شد كه مَحرمت بوديم
       عاشقانه ابوذرت بوديم
      
       كاش در كوچه ي بني هاشم
       پيش مرگان مادرت بوديم
      
       كاش ماه محرمي آقا
       يك دهه پاي منبرت بوديم
      
       كاش مي شد كه گريه كن هاي ...
      .... روضه ي تيغ وحنجرت بوديم
      
       كاش مي شد كه سينه زنهاي
       نوحه ي گريه آورت بوديم
      
       كاش در روز تشنگيِ محشر
       باده نوشان ساغرت بوديم
      
       در قيامت به گريه مي گوييم:
       كاش...اي كاش..نوكرت بوديم
      
      وحید قاسمی
      
      ********************
      
     
      
      از روزهاي قافله دلگير مي شوي
      هر روز چند مرتبه تو پير مي شوي ؟
      
      در شام شوم زخم زبانها چه مي كشي ؟
      كز روشناي عمر خودت سير مي شوي
      
      زخمي ست لحظه هاي تو مانند پيكرت
      از بس اسير طعنة زنجير مي شوي
      
      آيات صبح از لب قرآن شنيدني ست
      در كوچه هاي شام كه تكفير مي شوي
      
      خون جگر كه مي خوري از دستِ درد و داغ
      بي تاب بغضهاي گلوگير مي شوي
      
      با آه آهِ روضة ما اي امام اشك
      در هر نگاه آينه تكثير مي شوي
      
      خون گريه مي شوي تو و تا آخر الزمان
      از چشمها هميشه سرازير مي شوي
      
      یوسف رحیمی




موضوعات مرتبط: امام سجاد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: شهادت امام سجاد(علیه السلام)
[ 7 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد